هر آغازی را پایانی است به ناگزیر و هر جریانی را تعدیلیاست به ناچار و باید از آن حال نرم و نمناک رخوت رها شد تا جز فاکتورهای فاکتوریل های آمارهابه حساب بیایی...
تا فقط یک بدل احمقانهاز ظن و گمان نپروری... و تنها یککلیشه مصنوعیدر کلکسیونها از تو بر جای نماند.
که همه اینها اگر رخ دهد، حاصلفرسایشهمه طاقت فرساهاست و زمانتنها عامل قهریموثرش محسوب می شود.
جاذبه ها متعلق به فاصله هایند لطفا تابلوی "نزدیکی ممنوع حتی در صلح"فراموش نشود.
سفری بایدم از درون به برون... گویی اینبار نجات غریق را نجات باید ... زنده است آیا پس آن همه حادثه؟
آن پل چوبی روی رودخانه در امتداد کلیسا با آن همه قفل های ریزو درشت که نماد استحکام عشق سالیان متمادی آن همه شهروند و مسافر غریب و آشناست ... درشهر عشاق... در پاریس... شاهد چه اشکها و لبخندهایی که نبوده.... چه خاطراتی... چه عشق هایی...
آری همان پل باشد محل آخرین و اولین قرار عاشقانه مان، قفل یادت نرود... کلید دست من جامانده، می دانی که. امیدوارم هوا ابری باشد... دیر بیایی رفته ام... من همیشه زودتر از آنکه باید بروم می روم، می دانی که...
پ.ن: عالم اگر بر هم رود عشق تو را بادا بقا.