Quantcast
Channel: "تألمات و تأملات شبه فلسفی موهن "
Browsing latest articles
Browse All 56 View Live

"پیغام خدا..."

از شبی که در خانه پنیرکنار پارک ساعی ، تا پیشانی انواع پنیر و غذای پنیری و نوشیدنی اسپیشال خوردیم، انگار حافظه امکمی تکان خورده، تکانی غیر معمول. چند شب پشت سر هم است که به هر کسی که فکر می کنم ، شب در...

View Article


"بهار نو..."

انگار بهار همان بازی که با طبیعت می کند با ما هم می کند... به همه چیزجانمی بخشد تا ندا دهد که آماده شو برای یکسال جانکندن و همان جان تازه را ذره ذره  تا زمستان بعد پس می گیرد.در این دَوَ ران دگردیسی با...

View Article


"تصویر..."

واژه ها که کم می آیند ... انگشتان تخیل هوس می کنند بی واژه به معنا پناه برند، تصویر می شود تنها مآمن در ستایش این همه زیبایی و فقط این همه کلمه را نگاه می کنم ... و میخکوب عکسی می شوم که هیچگاه پیر...

View Article

"باران..."

وقتی دیگر معیاربرای دسته بندیخیلی چیزها تمام شده، یعنی وقتی همه چیز، همه گیر شده ... وقتیفاصله،همه آنچه را که مشمول زمان و مکان کرده سمیمی کند و پس می دهد،... دیگر هیچ نمی دانی و هیچ نمی توانی...

View Article

"روز رستگاری..."

ایام رستگاریبه سر رسیده وهمچنان روزگار بر وفق مراد رستگاران نیست و این هم از همان قوانین زمخت طبیعتاست ... که بایک نوع بی ربطی محضباز همچنان به همان طبیعتمربوط می شود....هر آغازی را پایانی است به...

View Article


...

از آسمان که به زمین نگاه کنی، آن روی دیگر سقوطرا دیده ای... توّهمشادمانی لذیذتر از خود شادمانی کذب آنچنان همه جان و تن و لبخندترازترا به قلابانداخته که گویی پس این همه هوشیاری هزارتکه، هیچ رویا و...

View Article

"رنگین کمان..."

وقتی GPSات به کار  بیافتد و اتفاقات رندوم ، حس های دست چین شده و آدم های خاص مورد نیاز ، یکی پس دیگری حقشک و تردید و سردر گمی را از تو سلب کنند... انگار که مسیر را  یافته ای و زمان و مکان فقط وسیله و...

View Article

"سفر..."

من بارسفربستم و یک شهر نفهمید، من یکسرهبا عشقبه جنگم، به گدازم، به هراسم، که در این دیر خرابات، در این صحن سرابات، به سجودم، به نمازم...  اتفاقی میان اتفاقها...تعامل بیم و امید... جزر ومد زمان ......

View Article


"انتظار خبری هست مرا..."

 آنگاه کهدربه مثابهدیوارچنان بی دفاع آغوش میگشاید به روی غریبگانخاموش ... من سر خوش تر از آنم که دررا ببنددم ... میروم تا محو شوم از خاطرها ... این چشم های بیماردیگر حال مرا خوب نمیکنند ، حتی اگر از...

View Article


"خانه رویا..."

این خانه یک کاناپه پهن و نرم و پفکی لازم دارد که بشود رویش هم نشست ، هم غذا خورد، هم خوابید و هم مهمان را دعوت به نشستن کرد. پنجره ای شیشه ای  از کف تا سقف که دم صبح با افتادن رگه های نور رد شده از...

View Article
Browsing latest articles
Browse All 56 View Live