"لذتِ رنج..."
منم آن پیشگوی خیال پرورکه باغرورآزرده ام...باز هم باخطرناک ترین بازیچه ها بازی می کنم... این دهان کبود...نه از برای آن گوش ... سر کشانه دم می زند.نقب های تو در تو باید زد به آن جهان خفته در آن گوشه......
View Article"دوست من..."
من با من به آشتی نمی نشینم...تا زمان پادر میانی آن دوست ،آن کمربند نجات ،آن محرک و فاش کننده اسرار مگو. در خلوت ، حاصلضرب یک در یک همان یک است... اما در شب نشینی ها با آن گستاخ مهجور که هم توان...
View Article"شرم..."
عینک نزدیک بینی باید زد ، ژنده ترین جامه را باید کند ،گره های کهنه روان واله و مسخر را باید گشود ،بدیهی ترین بدیهیات را باید آزمود ،ساده ترین حقایق را باید سنجید ...شرم بر تو باد ای عشق هوشمندانه ،شرم...
View Article"جریان..."
نبض من دیر ، تپیدن از سر گرفت ،چشمانم دیر، گشاده شد به دنیا،من راه رفتن دیر آموختم و زبانم دیر، به لکنت وا شد...من خیلی چیزها را دیر فهمیدم...همان دیری که چقدر زود می شود.گزندگی تلخندهای جماعت نائل به...
View Article" بازگشت ..."
برای رستگاری کلام و اندیشه هم که شده ،در خلأ نفس بُر خطی از درد،در خیسی حدقه این دو چشم که نقشی ندارند جز باران شور شهری محکومبه حمله سرنوشت... بر ترک ایمان می نشینم و مسخ خوی خصمانه ی تقدیر می...
View Article"چله نشینی..."
با یک آرنج هفتِ آویزان، زیر چانه در ساعت 25:61 دقیقه ، بی چتر یخ میزنمپشت آن چراغ قرمز چهار راه بلوغ که در انتظار سبزی عبور، نفس حبس کردهو گنگ شده از تماشای این همه ایست و این همه عبور به جا و بی جا.و...
View Article"شهر آرام..."
یاد باد خدایی که دیگر واهمه و دغدغه ی از دست دادنش را ندارم.فقط این بار سکوتش طولانی تر شده...به حرف می آید همین روزها میدانم...بند بند انگشتانم از جنگ برگشته اند ، جهانی ترین جنگ دنیا، هر کدام...
View Article...
من دیگر برای کسی اینگونه تکرار نمی شوم... در روزهایی که الکلش پریده و هیچ هیجانیقادر نیست قهقهه جراحی کند در حنجره ام.کاش دوره رنگین کمان سر می رسید و این مکالمات یکنواخت عقیم ،به خلق یک سمفونیمنجر می...
View Article"همین زمین..."
چرا قیامت نمی شود مثل بچه گی ها که قهر را تا روز قیامت کش می دادیم وچه زود قیامت می شد و قهر تمام می شد و دوباره بازی جان می گرفت.حَدت را..Lim..که ندانی ...مطلقا [قَدر] ت را نمی دانند، مثل یک مسئله...
View Article"ذات..."
مگر می شود خیسی را از آب بگیری ،گرمی را از آتش و سردی را از خاک...ذات هر چیز مطلق همان چیز است و همان کس.این دنیا چه خوب به کام همان هاست که در خواب خرگوشی غلت می زنند و نه نقاب دارند و نه یک...
View Article......
آنروزها برفسیاه می بارید و منآلودهبه خواب زمستانی و به دنبال دهلیزی بودم تا در مجرای تودرتوی آینده ای نامعلوم گم و ناپدیدشوم... وآنچنان شورمندانه و به خیالی هوشمندانه دور باطل عقربه ها را می سائیدم تا...
View Articleمصائب قلبم...
اینیاختههای ریز معلق حلزونی آنچنان از برایمصلحتدر تفکراتم بُر خورده اند وسُر خورده اند و به نقش و نقشه زندگانیام میخکوب شده اند که نمی دانم می توانمآن خلآ فریبندهرا جاودانه سازم یا نه.مدتهاست که مصائب...
View Article"منِ تازه..."
پلک می زنم به جنونو زمین می کنم به دندانو هنوز مقروضم به این دنیای بی سرو ته که به ذائقه امخوش آمده.من از تبار معشوقگان در بندمکه رهایی بایدم از برای حراج خوشبختیدر دیار بی بختی.پیوسته یاوهمی بافم در...
View Article"روزها ورق می خورند..."
این روزها در آرزوی فحوایی مبهمو نا پایا ورق می خورد...چیزی شبیه به بُعد پنجم...چشم سوم...هنر هشتم...چیزی با موجودیتی کاملاانتزاعی، شبیهیک رنج نامیرا، یک خلا آشفتهکه آسودگی درآن موج می زند.دانش و دینشی...
View Article"هیچ کردن..."
دراین جمع آتش به جان گرفتگانکمی هم باید آسمانمزه مزه کرد ولی انگاراینجا همه زمینمی خورند. باورم نیست که آفاقرا کران تا کران می شود،نیک اندیشانه و آسوده خیال پیمود و به توهم، به مقصود اعلیهم رسید.چرا...
View Article"معنا..."
یکی انگار می خواهد از طبقه بیست و پنجم سقوط کند و با لبخند مرگ نقش ببندد،کف خیابان پشتی کهرختشورخانه شدهدلماین شبها.این چشمان پرحرف و این لبان ساکت چرا تمیز نمی خندد، خش دارد نفس هام.چای تلخ را با مخ...
View Article"کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد..."
این حس را باید با خط بریل بنویسم تا لمس شود در روزهایی که شاید دچار سوء محاسبه شده ام . در اینکه چرا هنوز هم میشود آرزوی بر باد رفته کسی بود؟چرا هنوز هم می توان در قفس طلایی عشق به اوج رسید و دوباره...
View Article"حواست هست؟؟؟ "
از بین این همه کتاب که برای نخواندنچاپ شده اند ، میان صفحات اول یکی از آنها نوشته شده بود، اگر مختار باشی در"ساختن و کاشتن"کدام را بر می گزینی؟ می ساز ی تا محصور شوی یا می کاری تا پروارشوی و بار دهی و...
View Article"پله آخر..."
از سر اختیار به کاکتوس های بی عار پنچره آشپزخانه آب می دهم ، هر با که می بینمشان پروارتر شده اند.انگار نه انگار از دستان یک موجود ۵۵ کیلویی که ۴۵ کیلویش زبان است و دل و جیگر... سیراب می شوند ، که هر...
View Article"بازم رهان..."
"بازم رهان...بازم رهان...بهر تو غمخوار آمدمچندین هزاران سال رفت ...تا من به گفتار آمدم."شب های دم کرده خرداد و پرسه زنی در خیابان های رنگارنگ که آبستن فریادهای "ما همه زنده به آنیم که آرام نگیریم" ......
View Article