انگار زبانم درد می گیرد ... تاول می زند ... اگر بخواهم رک و مستقیم بگو یم چه مرگم شده... چرا فقط زبان کنایه ام کار می کند ... انگار با خودم هم رودر باستی دارم...شاید چون همین اندازه اش هم سبکم می کند و بیش ازین نمی خواهم سبک شوم ... دلم برایت تنگ شده سمن ... چیزی نمانده که یکساله شود نبودنت...کاش بودی و این روزهایم را می شنیدی ...مثل همیشه...
به قول خود شیفته اینجا برای ما ماتمکده ای بیش نیست... فقط مکانی برای چسناله های شخصی...
مسئله اینجاست که نه دردی هست و نه درمانی برای دردی که نیست...توهماتی مسموم و آلوده که دنبال توجه می گردد و می خواهد تا به ابتذال گفتن نکشیده ... سر به مهر ...دفن ملاحظات شود.
آی تو که دزدکی سر کلاس زوم رفتارم می شوی...آی تو که مدتهاست اینجا خاموش می خوانی ام... آی تو که خبر قبولیت را می دهی به امیدی که نمی دانم چیست...آی تو که منتظر یک پیامی ازاو که مدتهاست بی خبرت گذاشته...و آی همه شما ها ....
...من دارم در تب آه کدامتان می سوزم...رهایم کنید ولله خاکستر شدم....
پ.ن: چه در دل من...چه در سر تو...
من از تو رسیدم به باور تو...به خاطر تو ...به گریه نشستم بگو چه کنم.
با تو شوری در جان...بی تو جانی ویران...از این زخم پنهان.
نه بی تو سکوت...نه بی تو سخن...به یادتو بودم ... به یاد تو من.
(محمد اصفهانی)