Quantcast
Channel: "تألمات و تأملات شبه فلسفی موهن "
Viewing all articles
Browse latest Browse all 56

"معنا..."

$
0
0
یکی انگار می خواهد از طبقه بیست و پنجم سقوط کند و با لبخند مرگ نقش ببندد،

کف خیابان پشتی کهرختشورخانه شدهدلماین شبها.این چشمان پرحرف و این 

لبان ساکت چرا تمیز نمی خندد، خش دارد نفس هام.

چای تلخ را با مخ هنگ و دل تنگ، می نوشم. زمین دوباره به شکل احمقانه ای گرد

 است و ماه خیره شده به من. روزها در اضطراب ترسی تاریک،دیر شبمی شوند.

معنای همه چیزم را گم کرده ام.همه چیز...

بوی خونخر.داد می آید دوباره، کهآزموده را آزمودن خطاست.

از آن شب که خواب خدا را دیدم، روحم آرام گرفته، ولی بسان یک افسوس بزرگ 

به جامانده از قطار،ثقل خودم را گم کرده ام....ذهنی که قفل شده...

گوشی که بی اعتنا... و روحی که سرکش...یک بی رمقی مستتر در رفتار و گفتار...

که شاید همه محصول فرازو نشیب جدول هورمون هاست که تاریخ انقضا هم دارد...

نه ... همه اینها برای توجیه بغضم کافی نیست ... به هر حال یکی ازین شبها ،

 موقع خواب می ترکد...

عزیزانم راهی آن دورترها شدند...برای سالها ... به تعبیری برای تغییر سرنوشت...

برای آزادی نگاه و اندیشه... و در اندوه روزهای نیامده در حسرت نبودنشان در خانه

فقط سکوت می کنم و نگاه... و اشک های مادر را پاک.



پ.ن:عسل بانو، عسل گیسو، عسل چشم...منو یاد خودم بنداز دوباره...خدایت بیامرزاد.

پ.ن:"من خود آن سیزدهم ، کز همه عالم به درم."




Viewing all articles
Browse latest Browse all 56

Trending Articles