Quantcast
Channel: "تألمات و تأملات شبه فلسفی موهن "
Viewing all articles
Browse latest Browse all 56

"جریان..."

$
0
0
نبض من دیر ، تپیدن از سر گرفت ،چشمانم دیر، گشاده شد به دنیا،من راه رفتن دیر آموختم و زبانم دیر، به لکنت وا شد...من خیلی چیزها را دیر فهمیدم...همان دیری که چقدر زود می شود.

گزندگی تلخندهای جماعت نائل به درجه خود تحمیقی ،دالان های روان تو در توی قلبم را دیگر به درد نمی آورد.

کافر شدم به جهنم و بهشت جعلی خود ساخته و مخاطب واقعی "فبای آلاء ربکما تکذبان..." مرید مراد از کف داده ام...کامم تلخ و نبضم کند و زبانم تند و نفَسم به شماره افتاده.

یک وحشیانه آرام سر می دهم و رم می کنم و همه را می رانم..با لذت فرو خفته ای از درون و با یک بغض تتمه گلو، روزهای خمار و مملو از طعم گس و داغ تابستان را با سکوت  در فاصله ها پر می کنم.

آغوش کفر هم نیت مردانه می خواهد و گارد پنبه ای و کاغدی من محکوم به باخت است.

گوشه گوشه این شهر خاطره بالا می آورم و تعمدانه همه دنیایم شده یک تخت و یک لپ تاپ.

به همه آنها که برایم مصداق "من نیازم تو رو هر روز دیدنه..."  هستند ، دست مریزاد می گویم...

او که آغوش مرگ بوسید..آن یکی که در حال بوسیدن آغوش معشوقش..دیگری هم که توان درک این روزهایم را نداشت نمی دانم کجا رفت و بهتر که رفت...خدا هم که خوابیده... و دقیقا به همین اندازه تنهایم.

در جواب همه آنها که دوره ام کردند به اینکه" زندگی جریان دارد" ،...من سهمم را ازین جریان گرفته ام...ارزانی خودتان. چیزی ورای آن می خواهم... دارید؟

ازین همه کلمه فقط ماتم می ریزد...نخوان ... نخوان مگر نمی بینی آن بالا نوشته اینجا خلوتگاهیست برای من.


پ.ن در جواب ع: داستان نو را خواندی. این داغ هر روز تازه تر می شود...


Viewing all articles
Browse latest Browse all 56

Trending Articles